به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان آذربایجان شرقی، به همت محفل ادبی شهریار و با مشارکت اداره کل کتابخانه های عمومی آذربایجان شرقی، عصر شعر «ایستاده برای ایران» در واکنش به تجاوز وحشیانه رژیم غاصب صهیونیستی به کشورمان با حضور جمعی از شاعران برجسته و علاقهمندان به شعر و ادب فارسی در سالن جلسات تالار نخجوانی کتابخانه مرکزی تبربز برگزار شد.
در این مراسم که با هدف پاسداشت مقاومت، ایثار و وحدت ملی در فضای فرهنگی و هنری کشور برگزار گردید و شاعران با خوانش سرودههایی در ستایش ایران، شهدا و ارزشهای ملی، فضایی از حماسه و افتخار آفریدند. در این برنامه بر اهمیت شعر بهعنوان ابزار تقویت هویت ملی و انسجام اجتماعی تأکید شد.
مرتضی طوسی دبیر محافل ادبی استان آذربایجان شرقی
چهل سال است میآید چنان سروِ جوان با ما
چهل سال است سرسبز است گویی همچنان با ما
نه خم بر ابرویش آورده پیرِ ما نه غم دارد
چهل سال است میجنگد اگر کل جهان با ما
کمر بستیم تا در اوج عزت مقتدر باشیم
در افتاده است گیرم در زمین هم آسمان با ما
چهل سال است دشمن در کمین و کین گرفتار است
چه خواهد کرد دیگر مکر این نامردمان با ما؟
زمانه گرچه در جنگ است با اهل یقین اما
دعای خیر آقا حضرت صاحب زمان با ما
مرتضی قاسم نژاد
ایرانلیام گزیر داماریمدا شرف قانی
گِئتسه باشیم حلال خوشو ، وار اولسون ایرانی
توپراق آدی وطن آدی ناموس آدی گَله
تَرک اِئتمَرَم دیلیم دیلیم اولسامدا میدانی
تبریزلی اَم غرور یوکو ستارخان اوغلویام
قویمام بیرآن توزا بورونه ایرانین جانی
چیینیم دایاخ اولوبدو بوتون اولکه مه بوگون
یاتساز یاتین اویاخدی هله غیرتین کانی
غفلتده دیر بیزه دولاشان چپ باخان هله
بولمور کی اولکه مین بورونوب حَقه هر یانی
علیحاجی محمدی
وطن «إِنَّا فَتَحْنَا...» را بخوان! پیروز پیکاری
کنون با سربلندی در جهان سرخطّ اخباری
دلیرانه شبی با ضرب شست رعد آسایت
نشان دادی به شیطان زادگاه قوم احراری
جواب قلدران را دادهای با لهجه موشک
همیشه در مصاف خصم غرّان مثل رگباری
بخوان با خشم «إِنَّ الْبَاطِلَ کانَ زَهُوقا» را
برای محو صهیون از جهان همواره هشداری
کسی هرگز نمی بیند در ایران مرگِ غیرت را
سرِ بی سر شدن دارند سرداران بسیاری
جدال حق و باطل تا قیامت هست، بیدارم!
دلم قرص است ای میهن که شب تا صبح بیداری
سحر از مسجدالاقصی طلوعت را یقین دارم
که آخر میزنی بر سینه شب ضربهای کاری
مژده آسمانی
بابا همیشه زیر لبش می گفت
این مرز و بوم امانت مردان است
می گفت خاک پاک وطن عمری است
مدیون خون پاک شهیدان است
هر صبح با صدای اذان او
خورشید روشنا به جهان می داد
انگار شب به روز بدل می شد
وقتی که در سکوت اذان می داد
شب می رسید و باز درِ خانه
قاب تمام قد پدر می شد
خورشیدِ خانه بود پدر،آری
هر وقت می رسید،سحر می شد
یک شب دو چشم مادر غمگینم
بر در سفید شد،پدرم اما...
تا صبح انتظار کشید و گفت؛
آرام باش دخترکم،اما...
صبحِ همان شبی که پدر می رفت
یادم نرفته،شام مصیبت بود
یک روز مانده بود به عاشورا
در هر محله تکیه و هیئت بود
کوچه چقدر دلهره و غم داشت
در خانه سوز نوحه لبالب شد
مادر بهانه کرد حسین اش را
آنقدر گریه کرد که زینب شد
آری پدر تمامی عمرش را
در انتظار روز عنایت بود
در اوج افتخار و شکیبایی
گمنام بود و مرد شهادت بود
حرف پدر دوباره توانم داد
اینکه وطن تمام جهان ماست
این مملکت همیشه و در هر آن
در سایه امام زمان ماست.
محمد ارثی زاد
رعدی نزد ولی همه جا را صدا گرفت
باران نبود و سخت دل ابرها گرفت
آهی بزرگ از غم و دلشوره قد کشید
در نیمه شب نبرد بزرگی که پا گرفت
موجی غریب خاطر هر ذره را شکافت
زلفی به رنگ خون سر برعکس را گرفت
آوار ِ غصه دست به جیب از وطن گذشت
تا در ردیف اول این قصه جا گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید ذرهایست که در قلب ما گرفت
از ما دعا به عرش رسید از خدا بلا
باید که دید دست که را ناخدا گرفت
با هر دو دست پای تو میایستم وطن
با مرگ هم نمیشود از من، تو را گرفت










ارسال نظر